رئالیسم جادویی در داستان کوتاه «بوتهایم»
نیلاب سلام نیلاب سلام

«بوتهایم» را خواندم و احساس کردم، عاطفه در اوجش در تار و پود درونم به دمیدن می پردازد.

 

«بوتهایم»، داستان کوتاهی از آخرین کارکرد های  قلم زن رمان های بلند «سایه های هول» و

«واهمه های زمینی»، خامه پرداز چیره دست، محترم محمد نبی عظیمی است. این داستان به شیوۀ تعریف «ادگار آلان پو» (1809ـ 49) نگارش یافته است. «پو» گفته بود:

« داستان کوتاه اثر کوتاه ادبی است که بر محور یک حادثه می چرخد و با پایان یافتن آن حادثه پایان می یابد.»

 

در این داستان که از واقعیت عینی جامعه سخن گفته میشود، قصۀ صد ها انسان قلم به دست سرزمین ما قصۀ کرکتر اصلی داستان می گردد که در فرجام آهی در بساط ندارند و با زنده گی چنان میسازند که زندگی وادار شان به آن گونه ساختن با خودش می کند « در واقع چه چیزی هم داشتم که با مردن من در این کلبۀ ویرانه باقی بماند؟ به جز از چند جلد کتاب، چند تا نوشته و داستان بی ارزش،...»

در "بوتهایم "، اثر گذاری بر روان خواننده که در باب داستان پردازی یک اصل به شمار می آید، برجسته است.

 

داستان از طرف راوی یا کرکتر مرکزی که خود در قضایا دخیل است،نوشته شده است و در آن تسلسل منطقی وجود دارد.

 

کرکتر های داستان از این قرار اند:

1. آدم معنوی تنها و از زنده گی به سیر آمده یی (راوی) که به آفریده ها و کتاب های خودش به چشم حقارت  مینگرد؛

2. بوتها، که صفت رفیق را برای شخصیت مرکزی داستان دارند؛

3. زن نیم وجبی بی موی به نام خاله صفورا که شوهری با عین مشخصات بیرونی داشته است و با راوی در یک خانه زنده گی میکند.

آن دو، از سال های بسیار بدین سو هم دگر را میشناسند، از آن گاهی که راوی با مادر و پدرش در این خانۀ پدری که اکنون دیگر خالی و سرد است، زنده گی می کرده است؛ از دوران پیش از مهاجرت.

 

 راوی تنها، ریالیزم داستان است و زن نیم وجبی، ریالیزم جادویی آن.

ریالیزم که بر مبنای سبک بس در خور تامل در تاریخ ادبیات کشور ما ، به ویژه در باب قصه نویسی و داستان پردازی مطرح می گردد با ریالیزم جادویی می آمیزد.

 

«بوتها» ، " از زمانی که کرکتر مرکزی داستان خودش را می شناسد " با وی همراه و هم گام بوده اند. چنانچه، دگر نمیتوان از جفت البسه سخن گفت بلکه از همراه که روز های نیک و بد، خاطرات شاد و نا شاد زنده گی را به خاطر می آورد.

 

 گاهی که پسر راوی از ایران بر میگردد و پدرش را به خاطر به پا کردن بوتهای کهنه و بی ریختش ملامت میکند، برایش یک جفت بوت نو میخرد و چون سال پار خواهان به دور انداختن بوت ها می گردد، او را هراس بر می دارد و « صدای خش خشی از ژرفای قلبش » می شنود و چون پسرش دوباره راهی سفر می گردد، بوت ها را از مخفی گاه بیرون آورده و « چون یار عزیزی در بر » میگیرد.

بوت ها از آن زمان به عزیز ترین در زنده گی راوی مبدل شده اند که او همسرش را از دست داده است: « ... شاید هم به این خاطر نه میتوانستم، آنها را دور بیاندازم که همه ترکم گفته بودند. همه، حتا همسرم. »

 

خواننده پی هم به جملاتی در داستان بر میخورد که در آن ها واقعیت تلخ، تأثر، شیرینی و شوری باهم آمیخته است و این واقعیت زنده گی است.

 

روزی، میان راوی و خاله صفورا کشیده گی به میان می آید و آن هم معلومدار به خاطر بوتهای راوی که از جانب خاله صفورا با بی اعتنایی به دور انداخته شده اند.

این برخورد باعث می گردد تا در آن شب حادثه یی به وقوع پیوندد که برای همیشه دو موجود نزدیک به کرکتر اصلی داستان از وی دور شوند.

راوی با آوردن مصرع های از «مثنوی معنوی مولوی» در داستان که گویا، وی به رادیو گوش فرا میدهد :

 

من به هر جمعیتی نالان شدم                  جفت خوش حالان و بد حالان شدم

هر کسی از ظن خود شد یار من               از درون من نجست اسرار من ...،

 

به درون کاوی خودش یا کرکتر مرکزی داستان می پردازد.

 

 در آن شب ریالیزم جادویی که در لا به لای داستان ماهرانه نهفته نفس می کشید، به یکباره جامه از تن به در می کند و خودش را عریان می نمایاند.

 

میان خاله صفورا که در چهره ای عزراییل نمایان می گردد و بوتها که فرشته ای نجات راوی می گردند، جنگ در میگیرد...

راوی هر دو را از دست می دهد و خانه اش از آن رو که آن جنگ در کنار بخاری ذغال سنگی در میگیرد، آتش میگیرد.

 

در پایان، نکته یی، نقاب از چهره بر می دارد که در سراسر داستان زبر دستانه پوشیده بود و آن این که جن (یک پدیدۀ طبیعی در جامعۀ ما و در ادبیات کشور های جنوب همواره نفس کشیده است و در حقیقت ریالیزم جادویی بر پایۀ آن استوار است) از ابتدا تا پایان داستان با راوی زنده گی می کرده است و او را همراه بوده است.

 

محترم نبی عظیمی در پایان پیام روشنی را به خوانندۀ داستان می رساند:

راستی و رفاقت هرگز میدان برای نفرت و دو رویی خالی نه می سازد، می جنگد ولو به بهای خودش تمام شود.

 

اگر بگویم، با خوانش داستان کوتاه «بوتها» قندیل های الماسی زمستانی درونم به آب شدن آغازید، بی جا نگفته ام و اگر بگویم، آب گشتن قندیل های درونی آدمها ضرورت زنده گی است، به خطا نه رفته ام.

 

در حالی که تندرستی و خامه پردازی را نگهدار اندیشمند و نویسندۀ فرهیخته و توانا،

 محترم محمد نبی عظیمی میخواهم، در انتظار خوانش داستان های تازۀ ایشان می مانم.

 

 

با عرض حرمت فراوان

 

 

هامبورگ، 27.05.07

 

 

 

 

 

 


June 3rd, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان